دستکم شصت خیمه در زمین کربلا و در کنار تپههاى باستانى که آثارى از شهر قدیمى «نینوا» بود، برافراشته[1] و نشان از شصت خانواده داشت که هر کدام در یکى از آنها سکونت داشتند، گر چه برخى از آنها تنها به یک مرد و برخى به دو مرد تعلق داشت.
چند چادرک کوچک نیز براى استحمام و نظافت در کنار آنها قرار داشت، یک خیمه بزرگ که محلى براى اجتماع و مشورت بود، در وسط آنها خود نمائى مىکرد.
از یک نگاه مىتوان خیمهگاه کربلا را یک «مجموعه چادرهاى مسافرتى» نامید که مسافران بین راهى آنها را بر پاداشتهاند و به هر صورت بیش از چند روز در آن جا درنگ نخواهند کرد.
از نگاه دیگر باید گفت: این خیمهگاه به هیچ وجه به چادرهاى مسافرتى شباهت نداشت زیرا خصوصیات ماهوى آن داراى عنصرى از «چادر نشینى عرب» - که خیمه او خانه او و مجتمع خیام درست به مثابه روستا، شهرک و گاهى شهر او تلقى مىگشت - بود، ویژگى انسانى آن مجتمع، از نظر سنّ افراد، جنسیتشان، موقعیتهاى مختلف اجتماعىشان و جاىگاه شخصیتى تک تکشان که یک نظام اجتماعى را نشان مىداد، آنان را از «نظام صرفا قراردادى موقتِ کاروان سفرى» متمایز مىکرد، به ویژه ماهیت مدیریت و سلسه مدیریتى آن، این تمایز را بیشتر فراز مىکرد و به یک «مجتمع زیست عشیرهاى» شبیهتر مىنمود.
حضور خانوادهها با اعضاى اصلى و فرعى - صغیر، جوان، کبیر، همراه با «عضوهاى متعلق»: خادم، خادمه، دایه، مولى و مجاور[2]، ماهیت این جامعه را از یک اردوى صرفا نظامى نیز متمایز مىکرد.
اگر پیشنهاد ابن عباس و همگنانش (به هنگام خروج این جامعه از مکه) پذیرفته مىشد اینک در دشت کربلا یک «اردوى نظامى محض» با یک روابط خاص نظامى میان فردى و میان جمعی، حضور داشت نه یک جامعه با روابط اجتماعى کامل[3].
کسى که آن روز از کنار آن خیمهگاه مىگذشت یک مجتمع مسکونى صحرائى عربى را با تمام ابعاد لازمهاش، مشاهده مىکرد با دو فرق:
الف: حضور لشکر اموى و نیز عدم گله و دام و ابزار و آلات دامدارى در حدى که براى یک مجتمع شصت خیمهاى لازم است، نشان مىداد که این موضوع یک پدیده دیگر است.
ب: عامل و عنصر جامع جامعه عشیرهاى - عنصرى که عامل جمع کننده آنان در یک مجتمع چادرى است - نژاد و همتبارى افرادش بود که «وحدت تبار» موجب وحدت در محل سکونت و قرار گرفتن در زیر چتر یک نظام واحد، مىگشت. اما در خیمهگاه حسین(ع)عامل جمع کننده صد درصد «مدنى» بود در حدّى که بالاتر از آن و مدنىتر از آن، در سرتاسر تاریخ یافت نمىشود. زیرا گذشته از عدم عامل نژادى عامل اقتصادى نیز در روابط و باصطلاح در بافت این جامعه عاملیت نداشت. براى دریافت روشن این حقیقت و واقعیت یک نگاه به شعر رجزى مرد شماره دوى این جامعه کوچک، کافى است:
و اللّه ان قطعتموا یمینى به خدا سوگند اینک که دست راستم را قطع کردید
انّى احامىابدا عن دینى من تا جان دارم از دین خودم دفاع خواهم کرد
و عن امامٍ صادق الیقین و حمایت خواهم کرد از امام «صادق الیقین».
دفاع از دین نه از برادر، نه از خواهر و نه از عشیره. تنها دفاع از مکتب و ایدئولوژى و امام مکتب[4].
از دیدگاه یک جامعه شناس، کربلا یک پدیده شگفت و استثنائى و منحصر به فرد است. پدیدهاى که مانند آن هیچ وقت در تاریخ زیست بشرى یافت نمىشود.
در سال 61هجرى یعنى در هشتاد و چهارمین سال بعثت که اقدام نظرى پیامبر (ص) در نفى «تعرب» و قبیلهگرائى و نژادپرستى، و در هفتادویکمین سال اقدام عملى او در حذف عنصر همخونى و تبارگرائى از بافت نظام اجتماعى مىگذشت ولى هنوز چهارچوبههاى این گرایش از هم نگسسته بود[5]. محلههاى شهر بزرگ کوفه براساس عنصر نژاد شکل گرفته بود محلهاى ویژه بنى فلان و محله دیگر مخصوص بنى فلان دیگر بود گوئى چندین عشیره نژادگرا با هویت تام عشیرهاى از صحرا برداشته و در جائى که کوفه (کوپه: فارسى[6]) نامیده مىشد. کنار هم و بدون اختلاط، گذاشتهاند که هر از گاهى درگیرى میان قبیلهاى نیز رخ مىدهد.
ورود فردى از یک قبیله به منطقه دیگر دقیقا زیر نظر گرفته مىشد که براى چه کارى آمده است این زیر نظر گرفتن در حدى بود که تحصیل گذرنامه و ویزاى امروزى به مراتب گواراتر و دلچسبتر از آن است.
در جنگ و لشکرگاهها نیز جاىگاه هر قبیله با فرماندهى درون قبیلهاى خود، مجزا و کاملا مشخص بود اگر چه همه فرماندهىها به یک شخص معین منجر مىشد. امّا سازمان فرماندهى آن سالها را نه مىتوان «استوانهاى» نامید و نه «هرمى». در غزوهها و سریّههاى پیامبر(ص) یک سازمان کاملا هرمىحاکم بود. در زمان ابوبکر و عمر این سازمان به تدریج به سیستم استوانهاى مىگرائید.
در جنگ جمل (به دلیل ماهیت ویژه آن که اشاره خواهد شد) از نوبه سیستم هرمىتمام عیار گرائید و همین طور در جنگ نهروان. اما در جنگ صفین و دورههاى پس از آن (باستثناى نهروان[7]) سازمان استوانهاى کامل،حکم فرما گشت. گوئى جمل و نهروان دو حادثه استثنائى در جریان استوانهاى گرائى که از عصر ابوبکر شروع شده بود و به تکامل مىرفت، بودهاند و هیچ تأثیرى در این «جریان روبه توسعه» نداشتهاند.
در کوفه آن روز على رغم قبیله گرائى چیزى به نام «دادگاه» وجود داشت که بنا بود براساس مدنیت و بى اعتنا به نژاد، داورى کند و کسى در این «بنا» تردید نداشت عنوان نژاد از سازمان حقوقى اجتماعى حذف شده بود و تمسک به آن اصلى از حقوق محسوب نمىگشت، مسئله در قضاوت یا تخلف در اجرا، چیز دیگر بود.
کوفه را مثال زدم زیرا مدنىترین شهر مسلمانان بود تا چه رسد به شهرهاى دیگر. کوفه شهرى نو پدید و فاقد ساکنان بومى بود و لذا بیش از هر شهرى مىتوانست و - بر اساس جبرهاى اجتماعى - مىبایست بیش از هر شهرى داراى عناصر مدنى در ساختار اجتماعىاش باشد. گرچه بصره نیز این ویژگى را داشت لیکن حضور مردمان ایران نژاد «ابلّه» در کنار بصره نو پدید براساس اصل «تضاد» و «تعارض منافع»، عرب را عربىتر مىکرد. و نیز بصره از نظر توسعه در حد کوفه نبود و بالاخره بصریان متعصبتر از کوفیان و در مقایسه با آنان «درون گرا» و «شخصیت پرست» بودند.
جامعه کوفه در مقایسه با بصره از «سستى بافت اجتماعى» برخوردار بود. شاید از نظر قومیت گرائى هر دو به یک مثابه بودهاند لیکن در اصطلاح امروزى باید بصریان را ناسیونالیستتر نامید که بیشتر در اندیشه منافع خود در سرزمین خود بودند تا پرداختن به امور امپراطورى بزرگ اسلامى.
در یکى از نوشتههایم علل انتخاب کربلا براى شهادت و خروج از مدینه و صرف نظر کردن از آن همه حامیان، فامیل و قبیله و کشانیدن جهاد به سرزمین مجهول - به طورى که یاران امام و نیز افراد اردوى حرّ به سختى نام آن دشت را به یاد آوردند ظاهرا تنها یکى، دو نفر در آن میان بودند که نام آن جا را مىدانستند - را توضیح دادهام و گفتهام امام(ع) پس از ملاقات با نیروى نظامى حرّ از جاده اصلى خارج و مسیرى را در پیش گرفت که نه به مدینه مىرفت و نه به کوفه جهت حرکت به سمت شمال بود و کسى نمىدانست هدف کجاست.
در این جا دو اصل را اضافه مىکنم: دورى گزینى از وطن، ایل و قبیله، جامعه کوچک کربلا را به یک مدنیت ناب، رسانید و انتخاب سرزمین بى نام و نشان، ماهیت این جامعه مدنى را نابتر کرد که یک نمونه و نماد «آرمان مدنى» اسلام را به نمایش بگذارد.
اهل و اهالى مجتمع خیمهگاه کربلا از نژادهاى مختلف بودند: عرب سامى، فارس آریائى، ترک منچورى، افریقائى حامی، یعنى از کل نژاد بشر. و نیز در میان قبایل عدنانى و قحطانى: خندقى، قریش، ثقفى، اسدى، ازدى، جملى، بجلى، سعدى، شنامى شامى و ... بودند.
در این جامعه کوچک (به علاوه شهداى کوفه مانند حضرت مسلم (ع) هانى، قیس بن مسهر و دو فرزند حضرت مسلم) از هر صنف و قشر اجتماعى حضور داشتند: کشاورز، دامدار، تاجر، بازارى خرده پا، کارگر، استاد کجاوه و تعمیر گر آن، نظامى، آموزگار، برده و آزاد، حضور داشتند گوئى هر قشرى از جامعه نماینده خود را انتخاب و به آن مجمع اعزام کرده است.
و همینطور از نظر سنّى و جنسى: دختر شیرخوار، دخترکوچک، دختر دمبخت، دخترنامزد، زن، مادر، مادربزرگ، خاله، عمه، و زنبیوه. پسر شیرخوار، نوجوان، جوان، پسرنامزد[8]، مرد میان سال وپیرمرد[9].
و نیز: کسى که مسلمان زاده است، کسى که از بدریّون بوده و معلوم است که بتپرست مسلمان شده، بوده است، مسیحى تازه مسلمان شده، وابسته امویان که اینک حسینگرا شده و نیز افسرى از افسران دشمن که سمبل توبه کاران گشته و به حسین(ع) پیوسته است.
مدافعان: سرباز شیرخوار، سرباز نوجوان، سرباز جوان، سرباز میان سال، افسر نظامى نسبتا حرفهاى، سرباز پیر، نظامى بازنشسته دوباره به میدان برگشته.
: عابد دانشمند، دانشمند عابد، مجاهد سابقه دار، قارى قرآن، صحابه پیامبر(ص) تابعى معروف، فرد مردّد که به تردیدش غالب آمده است، گنه کار توبه کارى که هم گناهش سخت بزرگ بوده و هم توبهاش بس بزرگتر و ...
شهیدانش: از على اصغر شش ماهه تا پیرمرد (حدود) 90ساله بدرى که در میانشان زن شهید نیز حضور دارد.
بالاخره سمبل هایش: سمبل رهبرى، سمبل دین، سمبل دانش، سمبل عزت، سمبل تعصب نسبت به حق، سمبل شرف خاندان، سمبل بى خانمان، سمبل بى خاندانى که در شرف دینى و مروت به اوج اعلا رسیده است، سمبل عطوفت و دلسوزى، سمبل بردگى به سوى آزادگى، سمبل آزادى خواهى انسانى و ...
جامعهاى که افراد و اعضاى آن غربال شده و از صافىها گذشتهاند، حتى هاشمیان حاضر در آن گزینش شدهاند. معیار گزینش چگونگى تکوّن شخصیتى و نوع اندیشه بود که مبادا فردى ناهمگون به عضویت این جامعه سمبل، در آید.
گویند از عبداللّه ابن جعفر اَبر سخاوتمند عرب پرسیدند: بخشى از خانواده و فرزندانت به کربلا رفتند خودت نرفتى (؟). گفت: آن72نفر کسانى بودند که نامشان در لوح محفوظ تعیین شده بود نام ما سزاوارى قرار گرفتن در آن لیست را نداشت. ابن عباس نیز در پاسخ این سؤال گفته است: اسامى آنان را پیشتر مىدانستیم و براى ما روشن بود که راهى به آن دایره نداریم.
امام(ع)در مکه - صحراى عرفات - سخنرانى مىکند: من کان باذلا مهجته فینا فلیرحل معنا فإنّى راحل غدا ان شاء اللّه: هر کس در راه مکتب ما از جان بگذرد با ما بیاید که من فردا (به سوى عراق) حرکت خواهم کرد، ان شاء اللّه .
این نداى دعوت به شهادت و فراخوانى به مرگ هدف دار است چه کسى به این ندا پاسخ مثبت مىدهد غیر از نخبه گانى که بلنداى شخصیتشان در اوج اعلاى انسانیت است. دعوت این چنینى در فراخوانهاى رسول خدا (ص) و على (ع) نیز نبود بل آن قسمت از آیات قرآن و کلام خدا که به جنگ و جهاد مربوط است با وعدههاى پیروزى ظاهرى نیز قرین است. نداى حسین(ع) در دشت عرفات یک آواى منحصر به فرد و استثنائى بود با محتواى استثنائى .
پس از حرکت از عرفات برخى از اعضاى این جامعه کوچک جاىشان خالى بود که آنها را در بین راه دانه به دانه پیدا کرد و هر کدام را در این تابلوى زیباى هستى در جاى خود بگذاشت زهیر بن قین از این هاست. برخى دیگر نیز مقدر بود با صد مشکل از خلال دیدهبانان اموى از دروازه کوفه برون آمده و از بى راههها خود را به جامعه حسین(ع) برسانند تنها در صبح عاشورا بود که خورشید بر این جامعه تابید و آن را از هر حیث کامل یافت. یکى از علل مهلت خواهى یک شبى، نیز همین بوده است.
هر چه در متون مربوط دقت کردم به «تعادل و تراجیح» پرداختم، دلیلى بر این نیافتم که فردى یا افرادى ابتدا به جامعه ویژه حسینى به پیوندد و سپس از آن جدا شده و روى گردان شود.
افسانه است که مىشنویم: مردم زیادى در اطراف امام جمع شده بودند چون دیدند خبرى از مال و منال دنیوى نیست پراکنده شدند. افسانهاى که متأسفانه سیماى روایت نیز به خود گرفته است. افسانه تراین که: در شب عاشورا بعد از سخنرانى امام عده زیادى با استفاده از تاریکى شب راه خود را گرفتند و رفتند. در حالى که جملهاى از آن سخنرانى «انّى لااعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى»: من با وفاتر و نیک نهادتر از یاران خودم، یارانى را سراغ ندارم.
این سخن حجة اللّه است نه کلام یک سخنور یا پیام یک سیاسى حرفهاى، او همه آن اصحاب و یاران را تأیید کرده است و کلامش مطابق واقع و صادق با مصداق، است و امکان عدم تصادق در آن نیست، اگر یک نفر از آن جمع جد امى شد تصادق بیان حجةاللّه مخدوش مىگشت.
جامعه کربلا زیبا، سالم، بى آفت، بى نقص و مصداق کامل «هنجار در افق اعلاى آن بود» که از لحظه خروج از مدینه براى سالم بودن آن سعى بلیغ شده بود.
حسین(ع) چنگالهاى روزگار و دست و پاى تاریخ را بست تا براى اولین بار از نفوذ دادن فرد یا افراد، معیوب به جامعه او، ناتوان گردد.
جامعهاى که عامل پیوند درون جامعهاىاش عقل و خرد، علم و دانش، دین و ایمان و انسانیت به اتم معنى آن، است.
حسین(ع) یک نمونه کامل و بارز و کاملا و مشخص، از یک جامعه ایدهآل اسلامىرا در سرزمینى به نام «کربلا» به نمایش گذاشت تا تاریخ سیاه بشرى براى چند روز هم شده یک «جامعه انسانى به معناى اتم» را مشاهده کند و مزه آن را ذائقهاش احساس کند.
این همه گزینش و انتخاب و صافى پشت سر صافى گذاشتن و نامحرمان را کنار زدن، کاملا با روال و روندى که پیامبر(ص) و على (ع) و نیز امام حسن(ع) در پیش گرفته بودند، فرق داشت و نشان مىداد که حسین(ع) در صدد چیز دیگر است، درصدد ساختن یک «جامعه سمبل» که عین وجود آن جامعه، «پیام» باشد پیامى که عوامل تاریخ و شرایط جامعه آن روز، در کنترل آن عاجز و در مسیر آن به زانو در آمده و خُرد شوند. او مأمور بود با تاریخ کُشتى بگیرد، به دست لشکر اموى به زمین افتد امّا تاریخ را برزمین بکوبد.
هرگز شنیده نشد از آن همه مردمِ بنى هاشم کسى را مستقیما به همراهى دعوت کند یا از مردم مدینه و یا مکّه، امّا در وسط راه مانند مادرى که علاقه به همراهى طفلش دارد و مانند گوهرشناسى که گوهرش را در پهنه کویر یافته باشد، به همراه شدن زهیر بن قین احرار مىورزد.
کاروانها - در سرتاسر امپراطورى - به دیهها و شهرها مىگذشتند:
- حسین کشته شد.
- کجا؟
- در کربلا.
- کربلا کجاست؟ تاکنون چنین نامى نشنیده بودیم. چرا در مدینه نه؟! چرا در مکه نه؟! در کوفه و دمشق نه؟! کربلا کجاست؟ کى کشته شد؟
در دهم محرم، عاشورا.
- در محرم؟! ماه حرام؟! ماهى که آدم کشى به حق، نیز در آن حرام است -؟!
- قوم و قبیلهاش با او نبودند؟
- نه، عدهاى از هر قبیله و عشیرهاى با او بودند جمعا 72نفر.
نام نو، مکان نو، زمان شگفت، یاران استثنائى، همه استثنائى، همه شگفت، همه نو پدید، همگى چاشنى و چاشنى دار براى پیام رسانى پیام حسین(ع) همه کاروانها و کاروانسراها، زبانها و دهانها، بازارها، مسجدها و محفلها به ابزار تبلیغ حسین(ع) تبدیل شدند. حسینى که در سرتاسر ممالک اسلامى (حتى در مدینه جدش) یک منبر - و بقول امروزىها یک تریبون - نداشت اینک همه کس و همه چیز وسیله تبلیغ و اطلاع رسانى او و مکتب و جامعه کمّا کوچک و کیفا بزرگ او، شدهاند.
اولین اثر این تبلیغ ضربهاى بود که بر پیکر منطقهاى تک بعدى بزرگان، وارد شد: منطق عبداللّه بن عمر منطق فقاهت و عبادت بدون سیاست، منطق عبداللّه ابن عباس منطق آموزش عالى فارغ از سیاست، منطق عبدالرحمن بن ابوبکر منطق رفاه و گریز از دردسر، منطق عبداللّه بن زبیر منطق سیاست ماکیا ولى. که همگى منطق حج و عمره در زیر پرچم رئیس الحج اموى، نیز بود.
در سال 60هجرى اینان بودند «بزرگان اسلام» که اگر امویان امکانات مادى را از حسین(ع) سلب کرده بودند اینان امکانات معنوى، علمى و تبلیغى را از او سلب کرده بودند، خودشان مرجع و روششان الگو براى مسلمانان شده بود و دکانهایى بودند که امامت را تکه تکه کرده و در قفسههاى خود جاى داده بودند، خفقانى که از این جهت ایجاد شده بود دقیقا بیشتر و براى امت نابود کنندهتر از خفقانى بود که با قدرت سیاسى، نظامى امویان ایجاد مىشد.
مردم در هر بلده و دیارى با شنیدن شهادت حسین(ع) با خود مىاندیشیدند، چرا مرگ را انتخاب کرد؟ چرا نماند مثل عبداللّه بن عمر سالى یک بار حج کند و یک بار به عمره رود؟- یا مانند او به عبادت بپردازد -؟ یا مانند عبداللّه بن عباس به پرورش شاگردانى چون عکرمه بپردازد و به پرسشهاى فقهى عادى مردم پاسخ دهد -؟ چرا و چرا؟-
آنگاه خودشان پاسخ خودشان را مىدادند: پس
نظرات شما عزیزان:
|