وبلاگ شخصی امیر

وبلاگ شخصی امیر

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 46
بازدید کل : 12557
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1




جامعه شناسی کربلا

 دستکم شصت خیمه در زمین کربلا و در کنار تپه‏هاى باستانى که آثارى از شهر قدیمى «نینوا» بود، برافراشته[1] و نشان از شصت خانواده داشت که هر کدام در یکى از آن‏ها سکونت داشتند، گر چه برخى از آنها تنها به یک مرد و برخى به دو مرد تعلق داشت.

چند چادرک کوچک نیز براى استحمام و نظافت در کنار آنها قرار داشت، یک خیمه بزرگ که محلى براى اجتماع و مشورت بود، در وسط آنها خود نمائى مى‏کرد.
از یک نگاه مى‏توان خیمه‏گاه کربلا را یک «مجموعه چادرهاى مسافرتى» نامید که مسافران بین راهى آنها را بر پاداشته‏اند و به هر صورت بیش از چند روز در آن جا درنگ نخواهند کرد.
از نگاه دیگر باید گفت: این خیمه‏گاه به هیچ وجه به چادرهاى مسافرتى شباهت نداشت زیرا خصوصیات ماهوى آن داراى عنصرى از «چادر نشینى عرب» - که خیمه او خانه او و مجتمع خیام درست به مثابه روستا، شهرک و گاهى شهر او تلقى مى‏گشت - بود، ویژگى انسانى آن مجتمع، از نظر سنّ افراد، جنسیت‏شان، موقعیت‏هاى مختلف اجتماعى‏شان و جاى‏گاه شخصیتى تک تک‏شان که یک نظام اجتماعى را نشان مى‏داد، آنان را از «نظام صرفا قراردادى موقتِ کاروان سفرى» متمایز مى‏کرد، به ویژه ماهیت مدیریت و سلسه مدیریتى آن، این تمایز را بیشتر فراز مى‏کرد و به یک «مجتمع زیست عشیره‏اى» شبیه‏تر مى‏نمود.
حضور خانواده‏ها با اعضاى اصلى و فرعى - صغیر، جوان، کبیر، همراه با «عضوهاى متعلق»: خادم، خادمه، دایه، مولى و مجاور[2]، ماهیت این جامعه را از یک اردوى صرفا نظامى نیز متمایز مى‏کرد.
اگر پیشنهاد ابن عباس و همگنانش (به هنگام خروج این جامعه از مکه) پذیرفته مى‏شد اینک در دشت کربلا یک «اردوى نظامى محض» با یک روابط خاص نظامى میان فردى و میان جمعی، حضور داشت نه یک جامعه با روابط اجتماعى کامل[3].
کسى که آن روز از کنار آن خیمه‏گاه مى‏گذشت یک مجتمع مسکونى صحرائى عربى را با تمام ابعاد لازمه‏اش، مشاهده مى‏کرد با دو فرق:
الف: حضور لشکر اموى و نیز عدم گله و دام و ابزار و آلات دامدارى در حدى که براى یک مجتمع شصت خیمه‏اى لازم است، نشان مى‏داد که این موضوع یک پدیده دیگر است.
ب: عامل و عنصر جامع جامعه عشیره‏اى - عنصرى که عامل جمع کننده آنان در یک مجتمع چادرى است - نژاد و همتبارى افرادش بود که «وحدت تبار» موجب وحدت در محل سکونت و قرار گرفتن در زیر چتر یک نظام واحد، مى‏گشت. اما در خیمه‏گاه حسین(ع)عامل جمع کننده صد درصد «مدنى» بود در حدّى که بالاتر از آن و مدنى‏تر از آن، در سرتاسر تاریخ یافت نمى‏شود. زیرا گذشته از عدم عامل نژادى عامل اقتصادى نیز در روابط و باصطلاح در بافت این جامعه عاملیت نداشت. براى دریافت روشن این حقیقت و واقعیت یک نگاه به شعر رجزى مرد شماره دوى این جامعه کوچک، کافى است:
و اللّه ان قطعتموا یمینى به خدا سوگند اینک که دست راستم را قطع کردید
انّى احامى‏ابدا عن دینى من تا جان دارم از دین خودم دفاع خواهم کرد
و عن امامٍ صادق الیقین و حمایت خواهم کرد از امام «صادق الیقین».
دفاع از دین نه از برادر، نه از خواهر و نه از عشیره. تنها دفاع از مکتب و ایدئولوژى و امام مکتب[4].
از دیدگاه یک جامعه شناس، کربلا یک پدیده شگفت و استثنائى و منحصر به فرد است. پدیده‏اى که مانند آن هیچ وقت در تاریخ زیست بشرى یافت نمى‏شود.
در سال 61هجرى یعنى در هشتاد و چهارمین سال بعثت که اقدام نظرى پیامبر (ص) در نفى «تعرب» و قبیله‏گرائى و نژادپرستى، و در هفتادویکمین سال اقدام عملى او در حذف عنصر همخونى و تبارگرائى از بافت نظام اجتماعى مى‏گذشت ولى هنوز چهارچوبه‏هاى این گرایش از هم نگسسته بود[5]. محله‏هاى شهر بزرگ کوفه براساس عنصر نژاد شکل گرفته بود محله‏اى ویژه بنى فلان و محله دیگر مخصوص بنى فلان دیگر بود گوئى چندین عشیره نژادگرا با هویت تام عشیره‏اى از صحرا برداشته و در جائى که کوفه (کوپه: فارسى[6]) نامیده مى‏شد. کنار هم و بدون اختلاط، گذاشته‏اند که هر از گاهى درگیرى میان قبیله‏اى نیز رخ مى‏دهد.
ورود فردى از یک قبیله به منطقه دیگر دقیقا زیر نظر گرفته مى‏شد که براى چه کارى آمده است این زیر نظر گرفتن در حدى بود که تحصیل گذرنامه و ویزاى امروزى به مراتب گواراتر و دلچسب‏تر از آن است.
در جنگ و لشکرگاه‏ها نیز جاى‏گاه هر قبیله با فرماندهى درون قبیله‏اى خود، مجزا و کاملا مشخص بود اگر چه همه فرماندهى‏ها به یک شخص معین منجر مى‏شد. امّا سازمان فرماندهى آن سال‏ها را نه مى‏توان «استوانه‏اى» نامید و نه «هرمى». در غزوه‏ها و سریّه‏هاى پیامبر(ص) یک سازمان کاملا هرمى‏حاکم بود. در زمان ابوبکر و عمر این سازمان به تدریج به سیستم استوانه‏اى مى‏گرائید.
در جنگ جمل (به دلیل ماهیت ویژه آن که اشاره خواهد شد) از نوبه سیستم هرمى‏تمام عیار گرائید و همین طور در جنگ نهروان. اما در جنگ صفین و دوره‏هاى پس از آن (باستثناى نهروان[7]) سازمان استوانه‏اى کامل،حکم فرما گشت. گوئى جمل و نهروان دو حادثه استثنائى در جریان استوانه‏اى گرائى که از عصر ابوبکر شروع شده بود و به تکامل مى‏رفت، بوده‏اند و هیچ تأثیرى در این «جریان روبه توسعه» نداشته‏اند.
در کوفه آن روز على رغم قبیله گرائى چیزى به نام «دادگاه» وجود داشت که بنا بود براساس مدنیت و بى اعتنا به نژاد، داورى کند و کسى در این «بنا» تردید نداشت عنوان نژاد از سازمان حقوقى اجتماعى حذف شده بود و تمسک به آن اصلى از حقوق محسوب نمى‏گشت، مسئله در قضاوت یا تخلف در اجرا، چیز دیگر بود.
کوفه را مثال زدم زیرا مدنى‏ترین شهر مسلمانان بود تا چه رسد به شهرهاى دیگر. کوفه شهرى نو پدید و فاقد ساکنان بومى بود و لذا بیش از هر شهرى مى‏توانست و - بر اساس جبرهاى اجتماعى - مى‏بایست بیش از هر شهرى داراى عناصر مدنى در ساختار اجتماعى‏اش باشد. گرچه بصره نیز این ویژگى را داشت لیکن حضور مردمان ایران نژاد «ابلّه» در کنار بصره نو پدید براساس اصل «تضاد» و «تعارض منافع»، عرب را عربى‏تر مى‏کرد. و نیز بصره از نظر توسعه در حد کوفه نبود و بالاخره بصریان متعصب‏تر از کوفیان و در مقایسه با آنان «درون گرا» و «شخصیت پرست» بودند.
جامعه کوفه در مقایسه با بصره از «سستى بافت اجتماعى» برخوردار بود. شاید از نظر قومیت گرائى هر دو به یک مثابه بوده‏اند لیکن در اصطلاح امروزى باید بصریان را ناسیونالیست‏تر نامید که بیشتر در اندیشه منافع خود در سرزمین خود بودند تا پرداختن به امور امپراطورى بزرگ اسلامى.
در یکى از نوشته‏هایم علل انتخاب کربلا براى شهادت و خروج از مدینه و صرف نظر کردن از آن همه حامیان، فامیل و قبیله و کشانیدن جهاد به سرزمین مجهول - به طورى که یاران امام و نیز افراد اردوى حرّ به سختى نام آن دشت را به یاد آوردند ظاهرا تنها یکى، دو نفر در آن میان بودند که نام آن جا را مى‏دانستند - را توضیح داده‏ام و گفته‏ام امام(ع) پس از ملاقات با نیروى نظامى حرّ از جاده اصلى خارج و مسیرى را در پیش گرفت که نه به مدینه مى‏رفت و نه به کوفه جهت حرکت به سمت شمال بود و کسى نمى‏دانست هدف کجاست.
در این جا دو اصل را اضافه مى‏کنم: دورى گزینى از وطن، ایل و قبیله، جامعه کوچک کربلا را به یک مدنیت ناب، رسانید و انتخاب سرزمین بى نام و نشان، ماهیت این جامعه مدنى را ناب‏تر کرد که یک نمونه و نماد «آرمان مدنى» اسلام را به نمایش بگذارد.
اهل و اهالى مجتمع خیمه‏گاه کربلا از نژادهاى مختلف بودند: عرب سامى، فارس آریائى، ترک منچورى، افریقائى حامی، یعنى از کل نژاد بشر. و نیز در میان قبایل عدنانى و قحطانى: خندقى، قریش، ثقفى، اسدى، ازدى، جملى، بجلى، سعدى، شنامى شامى و ... بودند.

در این جامعه کوچک (به علاوه شهداى کوفه مانند حضرت مسلم (ع) هانى، قیس بن مسهر و دو فرزند حضرت مسلم) از هر صنف و قشر اجتماعى حضور داشتند: کشاورز، دامدار، تاجر، بازارى خرده پا، کارگر، استاد کجاوه و تعمیر گر آن، نظامى، آموزگار، برده و آزاد، حضور داشتند گوئى هر قشرى از جامعه نماینده خود را انتخاب و به آن مجمع اعزام کرده است.
و همین‏طور از نظر سنّى و جنسى: دختر شیرخوار، دخترکوچک، دختر دم‏بخت، دخترنامزد، زن، مادر، مادربزرگ، خاله، عمه، و زن‏بیوه. پسر شیرخوار، نوجوان، جوان، پسرنامزد[8]، مرد میان سال وپیرمرد[9].
و نیز: کسى که مسلمان زاده است، کسى که از بدریّون بوده و معلوم است که بت‏پرست مسلمان شده، بوده است، مسیحى تازه مسلمان شده، وابسته امویان که اینک حسین‏گرا شده و نیز افسرى از افسران دشمن که سمبل توبه کاران گشته و به حسین(ع) پیوسته است.
مدافعان: سرباز شیرخوار، سرباز نوجوان، سرباز جوان، سرباز میان سال، افسر نظامى نسبتا حرفه‏اى، سرباز پیر، نظامى بازنشسته دوباره به میدان برگشته.
:
عابد دانشمند، دانشمند عابد، مجاهد سابقه دار، قارى قرآن، صحابه پیامبر(ص) تابعى معروف، فرد مردّد که به تردیدش غالب آمده است، گنه کار توبه کارى که هم گناهش سخت بزرگ بوده و هم توبه‏اش بس بزرگتر و ...
شهیدانش: از على اصغر شش ماهه تا پیرمرد (حدود) 90ساله بدرى که در میان‏شان زن شهید نیز حضور دارد.
بالاخره سمبل هایش: سمبل رهبرى، سمبل دین، سمبل دانش، سمبل عزت، سمبل تعصب نسبت به حق، سمبل شرف خاندان، سمبل بى خانمان، سمبل بى خاندانى که در شرف دینى و مروت به اوج اعلا رسیده است، سمبل عطوفت و دلسوزى، سمبل بردگى به سوى آزادگى، سمبل آزادى خواهى انسانى و ...
جامعه‏اى که افراد و اعضاى آن غربال شده و از صافى‏ها گذشته‏اند، حتى هاشمیان حاضر در آن گزینش شده‏اند. معیار گزینش چگونگى تکوّن شخصیتى و نوع اندیشه بود که مبادا فردى ناهمگون به عضویت این جامعه سمبل، در آید.
گویند از عبداللّه ابن جعفر اَبر سخاوتمند عرب پرسیدند: بخشى از خانواده و فرزندانت به کربلا رفتند خودت نرفتى (؟). گفت: آن72نفر کسانى بودند که نام‏شان در لوح محفوظ تعیین شده بود نام ما سزاوارى قرار گرفتن در آن لیست را نداشت. ابن عباس نیز در پاسخ این سؤال گفته است: اسامى آنان را پیشتر مى‏دانستیم و براى ما روشن بود که راهى به آن دایره نداریم.
امام(ع)در مکه - صحراى عرفات - سخنرانى مى‏کند: من کان باذلا مهجته فینا فلیرحل معنا فإنّى راحل غدا ان شاء اللّه: هر کس در راه مکتب ما از جان بگذرد با ما بیاید که من فردا (به سوى عراق) حرکت خواهم کرد، ان شاء اللّه .
این نداى دعوت به شهادت و فراخوانى به مرگ هدف دار است چه کسى به این ندا پاسخ مثبت مى‏دهد غیر از نخبه گانى که بلنداى شخصیت‏شان در اوج اعلاى انسانیت است. دعوت این چنینى در فراخوان‏هاى رسول خدا (ص) و على (ع) نیز نبود بل آن قسمت از آیات قرآن و کلام خدا که به جنگ و جهاد مربوط است با وعده‏هاى پیروزى ظاهرى نیز قرین است. نداى حسین(ع) در دشت عرفات یک آواى منحصر به فرد و استثنائى بود با محتواى استثنائى .

پس از حرکت از عرفات برخى از اعضاى این جامعه کوچک جاى‏شان خالى بود که آن‏ها را در بین راه دانه به دانه پیدا کرد و هر کدام را در این تابلوى زیباى هستى در جاى خود بگذاشت زهیر بن قین از این هاست. برخى دیگر نیز مقدر بود با صد مشکل از خلال دیده‏بانان اموى از دروازه کوفه برون آمده و از بى راهه‏ها خود را به جامعه حسین(ع) برسانند تنها در صبح عاشورا بود که خورشید بر این جامعه تابید و آن را از هر حیث کامل یافت. یکى از علل مهلت خواهى یک شبى، نیز همین بوده است.
هر چه در متون مربوط دقت کردم به «تعادل و تراجیح» پرداختم، دلیلى بر این نیافتم که فردى یا افرادى ابتدا به جامعه ویژه حسینى به پیوندد و سپس از آن جدا شده و روى گردان شود.
افسانه است که مى‏شنویم: مردم زیادى در اطراف امام جمع شده بودند چون دیدند خبرى از مال و منال دنیوى نیست پراکنده شدند. افسانه‏اى که متأسفانه سیماى روایت نیز به خود گرفته است. افسانه تراین که: در شب عاشورا بعد از سخنرانى امام عده زیادى با استفاده از تاریکى شب راه خود را گرفتند و رفتند. در حالى که جمله‏اى از آن سخنرانى «انّى لااعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى»: من با وفاتر و نیک نهادتر از یاران خودم، یارانى را سراغ ندارم.
این سخن حجة اللّه است نه کلام یک سخنور یا پیام یک سیاسى حرفه‏اى، او همه آن اصحاب و یاران را تأیید کرده است و کلامش مطابق واقع و صادق با مصداق، است و امکان عدم تصادق در آن نیست، اگر یک نفر از آن جمع جد امى شد تصادق بیان حجةاللّه مخدوش مى‏گشت.
جامعه کربلا زیبا، سالم، بى آفت، بى نقص و مصداق کامل «هنجار در افق اعلاى آن بود» که از لحظه خروج از مدینه براى سالم بودن آن سعى بلیغ شده بود.
حسین(ع) چنگال‏هاى روزگار و دست و پاى تاریخ را بست تا براى اولین بار از نفوذ دادن فرد یا افراد، معیوب به جامعه او، ناتوان گردد.
جامعه‏اى که عامل پیوند درون جامعه‏اى‏اش عقل و خرد، علم و دانش، دین و ایمان و انسانیت به اتم معنى آن، است.
حسین(ع) یک نمونه کامل و بارز و کاملا و مشخص، از یک جامعه ایده‏آل اسلامى‏را در سرزمینى به نام «کربلا» به نمایش گذاشت تا تاریخ سیاه بشرى براى چند روز هم شده یک «جامعه انسانى به معناى اتم» را مشاهده کند و مزه آن را ذائقه‏اش احساس کند.
این همه گزینش و انتخاب و صافى پشت سر صافى گذاشتن و نامحرمان را کنار زدن، کاملا با روال و روندى که پیامبر(ص) و على (ع) و نیز امام حسن(ع) در پیش گرفته بودند، فرق داشت و نشان مى‏داد که حسین(ع) در صدد چیز دیگر است، درصدد ساختن یک «جامعه سمبل» که عین وجود آن جامعه، «پیام» باشد پیامى که عوامل تاریخ و شرایط جامعه آن روز، در کنترل آن عاجز و در مسیر آن به زانو در آمده و خُرد شوند. او مأمور بود با تاریخ کُشتى بگیرد، به دست لشکر اموى به زمین افتد امّا تاریخ را برزمین بکوبد.
هرگز شنیده نشد از آن همه مردمِ بنى هاشم کسى را مستقیما به همراهى دعوت کند یا از مردم مدینه و یا مکّه، امّا در وسط راه مانند مادرى که علاقه به همراهى طفلش دارد و مانند گوهرشناسى که گوهرش را در پهنه کویر یافته باشد، به همراه شدن زهیر بن قین احرار مى‏ورزد.
کاروان‏ها - در سرتاسر امپراطورى - به دیه‏ها و شهرها مى‏گذشتند:
-
حسین کشته شد.
-
کجا؟
-
در کربلا.
-
کربلا کجاست؟ تاکنون چنین نامى نشنیده بودیم. چرا در مدینه نه؟! چرا در مکه نه؟! در کوفه و دمشق نه؟! کربلا کجاست؟ کى کشته شد؟
در دهم محرم، عاشورا.
-
در محرم؟! ماه حرام؟! ماهى که آدم کشى به حق، نیز در آن حرام است -؟!
-
قوم و قبیله‏اش با او نبودند؟
-
نه، عده‏اى از هر قبیله و عشیره‏اى با او بودند جمعا 72نفر.
نام نو، مکان نو، زمان شگفت، یاران استثنائى، همه استثنائى، همه شگفت، همه نو پدید، همگى چاشنى و چاشنى دار براى پیام رسانى پیام حسین(ع) همه کاروان‏ها و کاروان‏سراها، زبان‏ها و دهان‏ها، بازارها، مسجدها و محفل‏ها به ابزار تبلیغ حسین(ع) تبدیل شدند. حسینى که در سرتاسر ممالک اسلامى (حتى در مدینه جدش) یک منبر - و بقول امروزى‏ها یک تریبون - نداشت اینک همه کس و همه چیز وسیله تبلیغ و اطلاع رسانى او و مکتب و جامعه کمّا کوچک و کیفا بزرگ او، شده‏اند.
اولین اثر این تبلیغ ضربه‏اى بود که بر پیکر منطق‏هاى تک بعدى بزرگان، وارد شد: منطق عبداللّه بن عمر منطق فقاهت و عبادت بدون سیاست، منطق عبداللّه ابن عباس منطق آموزش عالى فارغ از سیاست، منطق عبدالرحمن بن ابوبکر منطق رفاه و گریز از دردسر، منطق عبداللّه بن زبیر منطق سیاست ماکیا ولى. که همگى منطق حج و عمره در زیر پرچم رئیس الحج اموى، نیز بود.
در سال 60هجرى اینان بودند «بزرگان اسلام» که اگر امویان امکانات مادى را از حسین(ع) سلب کرده بودند اینان امکانات معنوى، علمى و تبلیغى را از او سلب کرده بودند، خودشان مرجع و روش‏شان الگو براى مسلمانان شده بود و دکان‏هایى بودند که امامت را تکه تکه کرده و در قفسه‏هاى خود جاى داده بودند، خفقانى که از این جهت ایجاد شده بود دقیقا بیشتر و براى امت نابود کننده‏تر از خفقانى بود که با قدرت سیاسى، نظامى امویان ایجاد مى‏شد.
مردم در هر بلده و دیارى با شنیدن شهادت حسین(ع) با خود مى‏اندیشیدند، چرا مرگ را انتخاب کرد؟ چرا نماند مثل عبداللّه بن عمر سالى یک بار حج کند و یک بار به عمره رود؟- یا مانند او به عبادت بپردازد -؟ یا مانند عبداللّه بن عباس به پرورش شاگردانى چون عکرمه بپردازد و به پرسش‏هاى فقهى عادى مردم پاسخ دهد -؟ چرا و چرا؟-

آن‏گاه خودشان پاسخ خودشان را مى‏دادند: پس


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: امیر تاريخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:جامعه, جامعه شناس, کربلا, جامعه شناسی کربلا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to tanha2012.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com